برای شادی روح شهدا دیگر صلوات نفرستید ، قدری عمل1 کنید ... یا اصلا عمل 2 نکنید ....
1: کار فرهنگی .....
2:کار ضد فرهنگی ...
برای شادی روح شهدا دیگر صلوات نفرستید ، قدری عمل1 کنید ... یا اصلا عمل 2 نکنید ....
1: کار فرهنگی .....
2:کار ضد فرهنگی ...
صادق به آقامرتضی گفت:
باب شهادت هم دیگر بسته شد
جنگ تمام شده بود
ولی آوینــی جواب داد:
اینطور نیست، "شهـــادت یک لباس تک سایز است"
هر وقت و هر زمان اندازهات را به لبــاس شهادت رساندی
هر جا که باشی با شهـــادت از دنیــــــا میروی
صادق گنجی را چندماه بعد وهابیون توی لاهور تـرور کردند
رایزن فرهنگی ایران بود
یک سال بعد هم آقامرتضی رفت
آنها خودشان را اندازه ی لباس شهــادت کرده بودند !
جذبه " حضرت رحمان" و "سحر شیطان" آفاقی نزدیک به هم دارند ، اگر چه این هم سانی تنها در ظاهر است نه در باطن . شیدایی حق و مفتون شیطان هر دو ترک عقل و اختیار می کنند ،
آن یکی فرزند عقلش را به قربان گاه عشق عارفانه می برد و این یکی " کازانوا" یی است مسحور زینت شیطانی .
"شهید مرتضی آوینی"
نماز که تمام شد طلبه جوان نشست کنار حاج آقا حائری یزدی
استخاره کردید حاج آقا؟
خـــیره انشالله.استخـــاره چرا؟
طلبه جوان ســــرش را انداخت پایین
خانواده اصــــرار دارندبروند خــــواستگاری
مبارک است انشالله.این که دیگر استخــــاره نمیخواهد
نگران درسهایم هستم استاد.من دلم میخواهد درس بخوانم
لبخند استاد ازشرم طلبه کم کرد
چرا فکرمیکنی ازدواج مانع تحصیل است؟
به نظر من برکات ازدواج حتی به درس خواندنت کمک هم میکند.
استخاره ات هم خیلی خوب است، آیه شریفه بســم الله الرحمـــن الرحیـــم بود.
آن طلبه جوان ازدواج کرد و آنقـــدر درس خوانــــد تاشد
مرجــــع تقلیــــد،آیت الله العظمی اراکــــی...
حالا باز بگین به من که چرا تو این موقع رفتی ازدواج کردی ؟
باور کنید اگه میدونستم ازدواج اینقدر برکات داره ، خیلی سال پیشتر از این ازدواج کرده بودم ...
قبل از گفتن و دادن هیچ توضیح اضافه ای ، باید بگم که آهای دوستان و آهای همرزمان ..... بنده حقیر به توفیق الهی و بنده نوازی حضرت حق رسیدم و خداوند کریم ، نعمت ازدواج با شخصی صالحه را به بنده حقیر عنایت فرمود ...
لذا از این پس به اطلاع کلیه ی عزیزان میرسانم که این سایت مشترکا اداره خواهد شد ...
یه بزرگی به من گفت که ظاهرم شبیه ای شهید بزرگواره ، ولی ای کاش باطن من هم کمی شبیه ایشون بشه ...
شاید کمتر کسی باشد که به اصل این سخن که "هنر نزد ایرانیان است و بس " شک و شبهه ای وارد کند . از آن وقت که این مردمان با گل و خاک عجین بوده اند ، هنر و زیبا ساختن محیط را همیشه مدنظر خود قرار داده اند ، به گونه ای که اثبات این مدعی را میتوان در اشیاء به جای مانده از کهن تمدن های ایران باستان از کاشان و همدان گرفته تا شهر سوخته و سیستان را یافت .
اما بحث امروز در مورد هنر هفتم ،سینما و تئاتر است .هنری که مصداق فعلی آن فاصله ای بسیار از اصلت ایرانی خود دارد . گروهی این هنر را تماما غربی میدانند و هیچ سبقه ی شرقی و اسلامی به آن نمی دهند ، اما تاریخ این ملت گواه چیز دیگری است ، چرا که اگر تنها تاریخ بعد از اسلام این کشور را مرور کنیم ، مقوله تعزیه و تعزیه خوانی خود به تنهایی سندی روشن در مورد وجود این هنر و پرداختن آن توسط عامه ی مردم در ایران است . هر چند که علاوه بر تعزیه و شبیه خوانی ها مواردی مشابه از جمله عموفیروز های عید نورز ، نمایش های روحوضی و ... هم وجود دارند که در نقاط مختلف کشور کم و بیش به آن پرداخته می شود ، اما هیچ کدام آنها به گستردگی تعزیه نیست .
این هنر غنی ایرانی اسلامی که در دوران رضا خان ، به شدت مقابله با آن آغاز شده و در دوران پهلوی دوم ادامه داشت ، کار به آن حد رسید که منابع کهن و غنی برخی از مهمترین تعزیه ها کم کم از بین رفت و به فراموشی سپرده شد . با کمرنگ شدن تعزیه در سطح جامعه ، غرب زدگان روشنفکر نما ، از این خلا فرهنگی سوءاستفاده کرده و تئاتر و نمایش های سالنی را جایگزین کردند.
در اوایل کار تنها محدود به چند نمایش فکاهی و شبه طنز بود که با با گسترش شهر نشینی و افزایش سطح درآمد مردم از طرفی و از سویی دیگر ورود نمایش نامه های اروپایی و آشنایی مردم با آثار بزرگانی چون شکسپیر ؛ تئاتر از سطح کمدی فراتر رفته و درام و تراژدی هم وارد سالن های نمایش خیایان لاله زار شد .
بعد از انقلاب ، این سخن امام خمینی (ره) که فرمودند : "ما با سینما مخالف نیستیم ، با فحشا مخالفیم ." مجال از فعالیت آن دسته از اهالی سینماو تئاتر که هنر را دست مایه ارضای شهوات خود میدیند گرفت . به گونه ای که نسل جدیدی از سینماگران و تئاترگران وارد این بحث شدند ، اما عدم داشتن توان کیفی بالا از سویی و از سویی دیگر درگیر شدن مردم با جنگ دیگر روحیه هنر پروری را در جامعه از بین برده بود ، باعث این شد که از آن استقبالی نشود و رنگ و بوی هنر ارزشی در تئاتر کمرنگ گردد.
این رویه همچنان ادامه داشته و آمفی تئاتر ها همچنان خالی از وجود افراد ارزش مدار می بود که در سایه عدم حضور این افراد ، مجددا مجال حضور هنر وران معاند ارزش های اصیل اسلامی ایرانی فراهم شده و کم کم این افراد جای پای خود را محکم کردند . البته شایان ذکر است وجود افراد نااهلی همچون "گنجی" وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم بی تاثیر نبوده و به نوعی یک انقلاب معکوس فرهنگی در حال شکل گرفتن بود .
قشر فرهنگی و ارزش مدار جامعه هم که اوضاع این هنر را به شدت خطرناک می دیدند ، با تکیه بر هنر اصیل هنروری خود ، تعزیه وارد جنگ نرم هنری شدند ، به گونه ای که در سالهای اخیر شاهد تئاتر های مذهبی هنری یا به نوعی تعزیه های مدرن که اوج آن را ایام فاطمیه و ایام دفاع مقدس تشکیل میدهد ، هستیم .
اما با ظهور دولت به ظاهر معتدل وقت ، بار دیگر شاهد تئاتر های سخیف هستیم ، به گونه ای که دیگر از دیدن و شنیدن سخیف موضوعات در سالن های بزرگ کشور هیچ تعجبی نمیکنیم . تئاتر های که کاملا مغرضانه هدفشان نسل جوان بوده که با زبان نرم هنر اقدام به سست کردن اعتقادات این آینده سازان کشور داشته و باز هم حربه ی همیشگی دشمنان که همان آندلس سازی ایران و گسترش لاابالی گری در بین مردمان باشد را این بار با شیوه ای مدرن به اجرا درآورند.
اگر خدا بخواهد ادامه دارد ...
پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت خودش عبادته
فرمان مادر را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سخت گیر تر باشد فرمانش را ببر ...
اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است.
فرمان مادر ِ خوش اخلاق را که همه می برند.
اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه می گویید، چشم. کارش را رها می کند و بار او را بر میدارد و یا راه او را باز می کند.
اگر مادر و پدر تندی دارید تا فرمان او را بردید آن وقت می فهمید چه کرده اید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کرده ای،
کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی ...
"حاج محمد اسماعیل دولابی"
از هرچه گذشت کنم ازاین نمیگذرم ... حالا میخواد بی سواد باشم یا بزدل دیگه برام مهم نیست .
توضیحات در ادامه مطلب ...
خیلی دلش می خواست که تنها فرزندش رو قبل از شهادت ببینه و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می کرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش به میان اومد آروزهایش رو فرمواش کرد و آماده اعزام شد.
وقت خداحافظی که رسید، آنقدر سفارش فرزندمان را کرد که مراقبش باشم تا سربازی از سربازان امام زمان(عج) باشد. از جبهه هم که نامه داد همین ها را مجدد تکرار کرد.
هنوز نامه اش را کامل نخوانده بودم که اشک هایم از خبر عروجش رو صفحه کاغذ جاری شد.
اول خرداد 1361، یعنی دقیقا یک سال بعد از عقدمان در محضر حضرت امام(ره) عروج کرد و درست دو ماه بعد، نامش در شناسنامه دختر دردانه اش به ثبت رسید، دردانه ای که هنوز هم زمزمه می کند: « من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم...»
به نقل از همسر شهید جلال ذوالقدر
و حال سوال اینجاست .... ما چه کرده ایم ؟!!