روی سنگ قبرم بنویسید که او هم مثل رهبرش انقلابی بود...

۱۸ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

مسیح بلوچستان

بخشی از وصیت نامه  """" سردار شهید نورعلی شوشتری"""""

دیروز از هرچه بود گذشتیم، امروز از هرچه بودیم!
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!
جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد!

الهی!
بصیرمان باش تا بصیر گردیم و بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم!
.
.
آمین یا رب العالمین


 مشاهده فیلم نحوه ترور شهید شوشتری توسط جند الشیطان ...

۵ نظر
گمـ ـنام

با خودمان سر جنگ باید داشت ...

امام باقر(ع):
جَاهِد هَوَاکَ کَمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک؛

با هوای نفسانی خود مبارزه کن همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی.

(عیون اخبار الرضا، ص51)

۳ نظر
گمـ ـنام

همه اش بود 16 سالش ...

داشتیم از فاو برمی‌گشتیم سمت خودمان، که قایق خراب شد.

قایق دوم ایستاد که ما قایقمان را به آن ببندیم.

یکدفعه هواپیماهای عراقی آمدند. 

همه شروع کردند به داد زدن و یا مهدی و یا حسین گفتن. 

چند نفر هم پریدند توی آب، یک نفر ولی می‌خندید. 


سرش داد زدم که الان چه وقت خندیدن است. گفت:

خوب اگر قرار است شهید بشوم چرا با عز و جز و ناراحتی؟! 

شانزده سالش بیشتر نبود.

۱ نظر
گمـ ـنام

از تولد تا مرگ

متولد می شویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.
سنگ نوشته شهید 19 ساله مهدی خاتمی

۲ نظر
گمـ ـنام

مایه سعادت

امـام خامنــه ای حفظه الله : 
توقعات مادی زیاد و بالا موجب تنگی معیشت و موجب ناراحتی خود انسان میشود! اگر انسان توقع خودش از زندگی را توقع کمی قرار دهد،
این مایه ی سعادت خواهد بود. نه فقط برای آخرت انسان خوب است،که برای دنیای انسان هم خوب است.
خطبه عقد76/1/1


عکس نوشت : مراسم ما هم در کنار قبور شهدا بود ، در صورت فراهم شدن شرایط حداقلی برخی از عکسهای مراسمان را قرار خواهم داد .






توجه 

بعلت تقاضای برخی دوستان ، برخی از عکسهای مراسم خودمان را را میتوانید در ادامه مطلب مشاهده فرمایید 

با تشکر

۹ نظر
گمـ ـنام

عیدی غدیر...


اینم عیدی،عید غدیر امسالمون از دست یه سید بزرگوار !

۱ نظر
گمـ ـنام

عبور از خود

برای رد شدن از سیم خاردار باید یک نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن
داوطلب زیاد بود قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه عجب پیرمرد سنگدلی!
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار در دلها غوغائی شد!
بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان همه رفتند الا پیرمرد!
گفتند بیا!
گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش. مادرش منتظره!

۵ نظر
گمـ ـنام

شهاب الدین ...

مرحوم آیه الله مرعشی نجفی که تشرفات مکرری از او به محضر امام زمان (عج) نقل شده و دیگر خصائص و کمالات او زبانزد خاص و عام است، زمانی فرمودند وقتی که در نجف بودیم، روزی هنگام ظهر، مادرم به من گفت: برو پدرت را صدا بزن؛ تا برای صرف نهار بیاید.

من به طبقه بالا رفتم و دیدم که پدرم، در حال مطالعه خوابیده است.

نمی دانستم چه کنم؟
از طرفی باید امر مادر را اطاعت می کردم و از طرفی، می ترسیدم با بیدار کردن پدر، باعث رنجش خاطر او گردم.

خم شدم و لبهایم را کف پای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم، تا اینکه در اثر قلقلک پا، پدرم از خواب بیدار شد و دید من هستم.
وقتی این ادب و احترام را از من دید، گفت: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا.

دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت قرار دهد».

و من هر چه دارم از برکت همان دعای پدرم است که در حق من نمود و به مرحله اجابت رسید.

گمـ ـنام

قوطی خالی ما پُر ؟!!


شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...

۲ نظر
گمـ ـنام

پیغمبر فرمود : خدایا من را نمیران ؟

پیغمبر هیچ وقت نمی گفت خدایا من را نمیران، اما عالم بزرگ سنی ابن اثیر جزری در کتاب جامع الاصول می نویسد: ام سلمه رضوان الله علیها یک وقت دید که پیغمبر نشسته می گوید: خدایا من را نمی ران! آخه این ها که همیشه ار شوق دیدار خدا بی آر ام بودند، کِی پیغمبر می گوید خدایا من را نمی ران! هیچ وقت در حالات پیغمبر نداریم...
خب نشسته می گوید: خدایا من را نمیران، ام سلمه دنباله را که شنید تعجبش برطرف شد، میگوید یک وقت یادم افتاد که علی در مسافرت است، می دونید این حرف در کجاست؟ در معتبرترین کتاب اهل سنت، جامع الاصول، یعنی مجموع صحاص سته. جامع الاصول فی احادیث الرسول تمام صحاح سته است، ابن اثیر از خودش درآن چیزی ندارد، این حدیث در جلد نهمش است، ام سلمه می گوید یادم افتاد علی علیه السلام در مسافرت است، بعد بقیه را شنید، می گوید:«اللهم لا تمتنی حتی ترینی علیً» خدایا من را نمی ران یک بار دیگر علی را ببینم.

استاد فاطمی نیا

۰ نظر
گمـ ـنام