بوی جنون جنوب می آید...
آه جبهه کو برادر های من....
به یاد شلمچه و غروب پر خونش.
بوی جنون جنوب می آید...
آه جبهه کو برادر های من....
به یاد شلمچه و غروب پر خونش.
در راه ِ رسیدن به تو، گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاده مسیرم، که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم، که بمیرم
این جامِ ترک خورده چه جای نگرانی ست
من ساخته از خاک ِ کویرم ، که بمیرم
خاموش مکن آتش ِ افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم...
بنا به نظر یکی از مخاطبین شاعر این غزل ، آقای فاضل نظری هستند.
متولد می شویم تا بمیریم. پس وقتی خبر کوچ مرا شنیدید، عکس العملتان آن چنان باشد که خبر تولدم را سالها پیش برایتان گفتند.
سنگ نوشته شهید 19 ساله مهدی خاتمی
برای شادی روح شهدا دیگر صلوات نفرستید ، قدری عمل1 کنید ... یا اصلا عمل 2 نکنید ....
1: کار فرهنگی .....
2:کار ضد فرهنگی ...
مقام معظم رهبری:
خیابانها را به نام شهدا کردیم تا هر وقت نشانی منزل را میدهیم
بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید با آرامش و امنیت به منزل می رسیم.
بعضـــے ها وقتــــی مـی رونــــد آن قَدر {سبک} بارنــــد
ڪه آدم بهشان {غبطـــــه} مـی خورَد ..
دَر وصیــــت نامـــه اش نوشته بـــود :
" فقط هَفـــت تا نَماز غُفیلـــــه ام قضا شُده ؛ لطفـــــاً برایم بخوانیــــد! "
خاطره ای از شهید مسعود گنجی آبادی
و برای کربلایی شدن باید از مرز خویشتن گذشت ...
حتی "کفش" هم اگر تنگ باشد
زخــم می کند
وای به وقتی که
"دل" تنگــ باشد...
و باز شهدا فهمیدند که ما دنیا پرستان ، گم کرده ایم راه مولایمان حسین را ، گفتند که بیایم تا که باشیم نشانی از ره منزل دوست ...
کاش نصیب شود نعمت معیتتان ای عزیزان آسمانی
راستی از مادرمان چه خبر ؟
هنوز پهلویشان درد می کند ؟
هنوز ...
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
راستی شهدا فعلا نیاید ، آخر داریم جام جهانی را با لباس های منشوری نگاه میکنیم ...
فعلا نیاید ، آخر داریم آزادی هرچند یواشکی ، تجربه میکنیم
فعلا نیاید چون ...
شهدا در راهند ...
خرداد ماه 93
داشتـــــــم تــــــــو جـــبهه مصـاحبه می گرفتم
کنارم وایستاده بود که یهوُ خــُمپاره اومد ُ " بــــومـــــممممب " . . .
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده ُ افتاده زمین .
دوربین ُ برداشتم رفتم سراغش .
بهش گفتم : تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی صحبتی داری بگو ...
وقــتی داشت اشهد ُ شهادتین ُ زیر لبش زمزمه می کرد
گفت :
من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم.
اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا پوستش ُ نکنید!
بهــش گفتم :بابا این چه جمله ایه !؟
قراره از تلویزیون پخش بشه ها... یه جمله بهتر بگو برادر ...
با همون لهجه ی قشنگش گفت :
اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من " رب ِ گوجه " افتاده !!!
فکر کردین که عید میشه و ما یادی از جبهه و خنده های حلالش نمی کنیم ؟!! .
اگه خدا بخواد از این به بعد موج خنده های حلالمون رو گسترده تر میکنیم تا هم شما دوستان معزز چیزی به مراتب بهتر از جک رو بلد باشین و وقتایی که داره بحث گعدهای دوستانتون به سمت غیبت میره با گفتنش جو رو برگردونید و هم وجهه ای دیگه ای از دانشگاه آدم سازی رو نمایش بدین .