روی سنگ قبرم بنویسید که او هم مثل رهبرش انقلابی بود...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

نگاهی به فمینیسم البته با چشم خواهر برادری

این مطلب طنز می باشد ، البته لطفا همگان نخوانند


بعد از جنگ جهانی دوم یعنی دقیقاً فردای وقوع انقلاب صنعتی در اروپا که تقریباً سه سال از فروریختن برج‌های دوقلو در شهر لاس‌وگاس آمریکا می‌گذشت موجی از اعتراض نسبت به بی‌عدالتی و تبعیض علیه حقوق زنان در غرب شکل گرفت به‌طوری که هر دو روز یک‌بار زنان به خیابان‌ها ریخته و شعار مرگ بر اسرائیل سر می‌دادند و هر بار در بیانیه خود درخواستی مبنی بر تحویل گرفتن هرچه بیشتر زنان در جامعه، اعطای امتیاز انحصاری حق طلاق به زنان، افزایش مهریه و نفقه و شیربها مطابق با تورم، برقراری عدالت در سهم ارث و دیه و تعداد زوجات و حمایت بی‌چون‌وچرا از کوچ‌نشینان و عشایر!!! را مطرح می‌کردند.

نماد فمینیسم

از آنجائی که نیمی از جمعیت جهان را زنان تشکیل می‌دهند طبیعتاً نیم دیگر جمعیت جهان را هم مردان تشکیل می‌دهند (پیله نکنید استثناء همه جا هست) و باز از آنجائی که زنان نقش مهمی در شکل‌گیری و پیشرفت جوامع بشری در طول تاریخ داشته‌اند انصافاً نقش مردان هم آن‌قدر بی‌اهمیت نبوده است و نیز از آنجائی که زنان ویژگی‌های منحصر به فردی دارند خب آدم حسابی مگر مردان ندارند؟ و بالاخره از آنجائی که زنان آدم‌های خوبی هستند باعث شده است که مسائل و مشکلات مربوط به زنان توجه خیلی‌ها را به خود جلب کرده و هیچ کس به مردان بیچاره توجه نکند.

بعد از جنگ جهانی دوم یعنی...                

                      بقیه در ادامه مطلب

۱ نظر
گمـ ـنام

اندر احوالات حسنک و اقتصاد

بعد از استقبال شما دوستان از مطلب توصیه های یک دیپلمات به ... این بار این طنازی رو با داستان حسنک ادامه دادم.امیدوارم که بتونم منظورم رو گفته باشم.خواهشا بد برداشت نکنید و این مطلب طنز است نه هجو  لطفا درک کنید ........

راستی اگه کپی کردین این دفعه اسممون رو بگین ، آخه اینجور دلمون بیشتر خوش میشه به ادامه دادن 

ممنون



چناین روایت کرده اند ، طوطیان شکر شکن و راویان خوش گفتار که حسنکی بود بس زرنگ و نیک گفتار. از کرامات این حسنک همین بس که که در سنه 1392 در جدالی بس شگرف و نامتعارف توانسته کردندی به موجبات چند دهمک درصد بر رقیبان سخت تر از دیو سفید شهنامه پیروز شده کردندی.

القصه .... این حسنک با حیلتی عجیب که موجبات به دهان ماندن انگشت بر دهان و لب و لوچه همگان شده شونده به این طریق که .... من در صد روز این اقتصاد بیمار را معالجه میکنم .من ... من ... من ... .............. خلاصه شود بهتر است ایت منویات این حسنک.

اما این مردمان سخت معیشت و سخت کوش به موجب گذشت اولین صده از روز های تالی انتخاب حسنک ندیده کردندی هیچ گونه بارقه ای امید و بنا بر روایتی اعتدال. زبلی در معیت حسنک گفت که یحتمل نیست بودن تمام هست خزانه علت این وقایع اتفاقیه بودندی و حسنک و دوستان نداشته هیچ عذر و تقصیری. و مردم همچنان به ترقیم (شمردن) ایام مشغول بودندی تا که برسد آن 100 روز موعود....گذر ایام همچنان ادامه داشت که به موجبات قدر الهی سال متحول شده کردندی و سنه 92 رخت بر بست و به جایش 93 بر مسند تقویم روزگار جلوس نموده کردندی. اما به یکباره همه آمال و امید این ملت منتظر و شمارنده به یک بار به تلی از ایهام مبدل گشته کردندی که چه شد آن 100 روز که حال همی باشیست بر انصراف از یارانه یا همان کوپون اقدام بفرموده تا که باشد مایه ارتقای مالیه این نظام. مگر نبود آن عهدی که به وعده داده بودندی ای حسنک..... و این تل همچنان ادامه دارد . اما ملت ما به مانند مژکی نسبت به حسنک کدورک به دل راه بداده که خداوند باری به حق دعای عالی برطرف کناد..... ان شائ الله....

و اما داستان حسنک و رندمدعی که خودش نکرده بود ثبت نام در طرحی منقول به اسم یارانه ، همچنان منتظر رسیدن آن 100 روز میمون است ......

این روایت ادامه دارد....

۳ نظر
گمـ ـنام

توصیه‌های یک دیپلمات به حضرت عباس (ع)

این متن برداشتی آزاد از نشریه بیرق بود که یه سری دستکاریهایی روی متن اصلیش دادم.

هرچند هدف اولیه خودم نامه به حضرت زهرا بود ولی با مشورت حاج آقا راجی (پیش نماز مسجد دانشگاهمون) براین شد که نذاریم .آخه ترسیدم که یه وقت شبه ساز باشه .

به هر حال این متن یه جورایی اولین تجربه های طنز نویسیمه که امیدوارم بتونم اون چیزی که میخواستم رو برسونم.

لطفا بی خبرم نذارین .ممنون


آقا جان سلام! راستش خیلی وقت بود که می‌خواستم چند کلمه خودمانی با شما درد و دل کنم. نمی‌دانم! شاید هرکس دیگر غیر از شما بود، از کلمه‌ی درد و دل استفاده نمی‌کردم. شاید صراحتا می‌گفتم می‌خواهم چند خط انتقاد کنم، گله کنم یا یک چیزی توی همین مایه‌ها! اما خب چه کنم که احترام شما خیلی واجب است و الان هم که دارم این حرف‌ها را می‌زنم دست و پایم می‌لرزد و قلبم دارد از جا کنده می‌شود.

قبلش البته باید این نکته را بگویم که بنده خودم از ارادتمندان شما هستم و همین مراسم عزاداری دهه‌ی اول محرم، که همه ساله توی وزارت‌خانه برگزار می‌شود به همت من بوده و خودتان هم که حتما شاهد بوده‌اید که چقدر تلاش می‌کنم تا این مراسم با مشارکت هرچه بیشتر کارکنان وزارت برگزار شود.

منظور اینکه یک وقت خدایی نکرده از حرف‌هایی که می‎‌خواهم بزنم سوءتفاهم پیش نیاید!!

می‌دانید آقا جان؟! چند وقت است دارم به این فکر می‌کنم که آیا نمی‌شد جوری عمل کرد که در عاشورای سال 61 هجری آن فاجعه‌ی بزرگ پیش نیاید؟! واقعا نمی‌شد؟!

با کمال معذرت و با همه‌ی احترامی که برای شما قائلم باید بگویم که در این ماجرا دو طرف افراط کردند!! به نظر من اگر کمی تدبیر و عقلانیت به خرج داده می‌شد این فاجعه پیش نمی‌آمد! به نظر من، ما مصالح جبهه‌ی قلیل و ضعیف حسینی را نادیده گرفتیم و با دست خودمان بهترین نیروهای ایمانی و ارزشیِ زمانه را به مسلخ بردیم!

ما امروز در حرفه‌ی خودمان اصطلاحی داریم با عنوان «رایزنیِ دیپلماتیک» یا مثلا سیاست « لبخند دوای همه دردها»! من هر چه فکر می‌کنم می‌بینم با رایزنی‌های دیپلماتیک می‌شد جلو این فاجعه را گرفت! شوخی که نیست! سرِ پسر پیغمبر خدا و بهترین اعوان و انصارش بر نیزه‌ی جفا رفت و اهل بیت مظلوم و زن و بچه‌ی معصومش، چهل روز آواره‌ی سفر اسارت شدند آن هم با آن اوصافی که می‌دانید و می‌دانیم! آیا این هزینه‌ی کمی بود؟! آیا ارزش نداشت برای جلوگیری از این هزینه‌ی گزاف، کمی با طرف مقابل راه می‌آمدیم و اینقدر روی موضع خودمان پافشاری نمی‌کردیم؟!

فدایتان شوم؛ لطفا احساسی برخورد نکنید! بیایید کمی منطقی باشیم!!

یک طرف یک لشگر سی هزار نفری با پیشرفته‌ترین تجهیزات نظامی و با ثروت انبوه و امکانات مادی فراوان و یک طرف دیگر هفتاد و دو نفر. فقط هفتاد و دو نفر. عقل چه حکم می‌کند؟! نه! واقعا عقل چه حکم می‌کند غیر از رایزنی و تعامل؟!

بالاخره آدم هرقدر هم که پلید باشد دیگر از شیطان که بدتر نیست! هست؟! شمر و عمر سعد خیلی که بد بودند، نهایتا شیطان بودند! خب؛ ما الان در کشور خودمان داریم این مسیر را تجربه می‌کنیم. داریم با شیطان مذاکره می‌کنیم. آن هم شیطان بزرگ! البته حواسمان خیلی جمع است که یک وقت کلاه سرمان نرود! گفته‌ایم مذاکره باید برد- برد باشد. یعنی هم ما که در جبهه‌ی حق هستیم سود کنیم و هم شیطان!!

خب آیا بهتر نبود همین مدل در کربلا هم پیاده می‌شد و ما نیروهای ارزشمند و بی‌نظیر جبهه‌ی حسینی را به این راحتی از دست نمی‌دادیم و به موازات آن، مخفیانه به کادرسازی و یارگیری و تربیت نیروی مضاعف می‌پرداختیم تا احیانا اگر خدایی نکرده یک روز ضرورت اقدام نظامی هم پیش آمد، با عِده و عُده‌ی کافی و از موضع قدرت وارد عرصه‌ی نبرد می‌شدیم؟!

مثلا خودِ شما آقا جان! من شنیده‌ام شب عاشورا برایتان امان‌نامه آورده‌اند. خب این یعنی یک فرصت بسیار عالی! در دیپلماسی، ما به این جور اقدامات از طرف دشمن اصطلاحا می‌گوییم «چراغ سبز»! شاید می‌شد به بهانه‌ی این اقدام جلسه‌ای ترتیب داده شود، چانه زنی شود، بده بستانی انجام شود! ولی شما به راحتی این فرصت را از دست دادید و با یک ادبیاتِ تند، امان‌نامه را رد کردید!خوب چه اشکالی داشت مثل ما می رفتید به ژنو نماینده های آنها با لبخند مذاکره می کردید ؟! اگر درست حساب کرده باشم ( عمر سعد + ابن زیاد + شمر+آل ابی‌سفیان+آل مروان و ابن مرجانه ) که می شوند 5+1 دقیقا مثل ما .

ببینید آقا جان! من نمی‌گویم که شما باید امان دشمن را می‌پذیرفتید و حسین را رها می‌کردید. زبانم لال... خاک بر دهانم...

حرف من این است که آوردن این امان‌نامه می‌توانست یک فرصت باشد برای رایزنی و مذاکره حداقل برای رفع تحریم آب! نه به صورت یک مرتبه ، و به طور مشابه با ما به صورت ذره ذره در طول 6 ماه ، این جوری علی اصغر هم بزرگتر شده بود .

بگذریم اصلا...

حرف در این باره زیاد است.

راستی آقا جان باز هم بگویم این حرف‌ها همه‌اش از سر دلسوزی بود ها! وگرنه من شما را بی‌نهایت دوست دارم! و اینکه اصلا اول قرار بود تا این نامه را اول به پدرتان بنویسم ولی دیدم که فعلا شرایط نیست اول برای شما نوشتم .

مخلص شما: دیپلمات

 

 

۱ نظر
گمـ ـنام