روی سنگ قبرم بنویسید که او هم مثل رهبرش انقلابی بود...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عارف» ثبت شده است

اهل نا اهلان...

مواظب باش گرفتار نااهل نشوی، گرفتار این سیم وصلی ها نشوی، اگر کسی پیدا شد که دلش می خواهد همه بفهمند آدم خوبی است و فکر می کند سیمش وصل است، به او اعتماد مکن اگر کسی واقعاً سیمش وصل باشد به کسی نمی گوید.

درس اخلاقی که شما را بی حال کند، چرتی کند، شل و ول کند و شما را از درستان بیندازد، درس اخلاق نیست. ما اگر قدری خوب بشویم و نیتمان را درست کنیم استاد خوب هم گیرمان می آید.

استاد اخلاق ما یکی حاج آقا حسین فاطمی (ره) بود که در قم شب های جمعه به درس اخلاق ایشان استفاده می کردیم و یکی هم جمعه ها به درس اخلاق حضرت آیة الله العظمی امام خمینی (ره) می رفتیم.
از جملاتی که از حضرت امام (ره) به یاد دارم این است که ایشان فرمودند: ما می توانیم با علم و اخلاق انسان واقعی بشویم ولی حیوانات نمی توانند پس باید در انسانیت بکوشیم.

۳ نظر
گمـ ـنام

بخند و بخندان ...

وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید...
وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. 
کمال زن و مرد در این است.

۳ نظر
گمـ ـنام

نقل چند کرامت از علامه بهلول (رضوان الله تعالی علیه)

علامه حاج شیخ محمد تقی بهلول گنابادی در سال 1279 شمسی در روستای بیلند -شهرستان گناباد پا به عرصه حیات گذاشت. در کودکی به مکتب رفت و به فراگیری قرآن کریم مشغول شد و هشت ساله بود که حافظ کل قرآن شد. وی خواندن و نوشتن را در مکتب نزد پدر آموخت و سپس...

علامه حاج شیخ محمّد تقی بهلول در سال1279 شمسی در روستای بیلند شهرستان گناباد پا به عرصه حیات گذاشت.شیخ در 6سالگی رسمأ به مکتب می رود ودر 8سالگی تمام قرآن را حفظ کرد وی در 7 سالگی برا ی زنها منبر می رفت که در آن زمان به خاطر رفتار خاصش به بهلول شهرت یافت. درسهای حوزه از ادبیات تا قوانین را نزد پدرش در بیلند آموخت. وی در سن 14 سالگی در گناباد یک منبری معروف بود در همان نوجوانی (در 14 سالگی) با صوفیه گناباد (فرقه نعمت اللهی) مخالفت می کرد و صوفی ها نیز در آن زمان چند بار قصد کشتن شیخ بهلول را کردند. لذا پدر ایشان تصمیم گرف ت با خانواده اش به سبزوار مهاجرت کند تا اولا شیخ بهلول به دلیل منبر رفتن از درس خواندن با ز نماند و ثانیا از صوفی های گناباد دور باشد. شیخ بهلول اولین سخنرانی آتشین خود را در سن 16 سالگی در زمان احمد شاه در ایّامی که امر به معروف و نهی از منکر ممنوع گردیده بود بر علیه رژیم شاه ایراد کرد .
 
ذکر کرامات در ادامه مطلب ...
۶ نظر
گمـ ـنام

عارفان عارف ....(حواشی حضور عارف در دانشگاه فردوسی مشهد 27 فروردین 93)

امروز ما و عارف

عصر چهارشنبه 27 فروردین ماه سال 1393 . اینجا دانشگاه فردوسی مشهد . آمفی تئاتر دانشکده علوم اداری

نیازی به هیاهو و جنجال و هرگونه اقدامات دور از انصاف و عدالت نیست ، آخر نه نیازی به به کتمان حقیقت است و نه نیازی به تایید دیگران و باب میل و مراد برخی حرف زدن ما را به جایی می رساند .

بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری کشور هر بار که نام یکی از نامزد های آن دوران مطرح بشود ناخودآگاه تمام آن خاطرات و مناظرات و از آن بدتر آن همه وعده و وعید پوچ همه و همه تکرار می شود . شاید در نگاه نخست آدمی که اگر علی الخصوص از نوع دانشجو باشد با دیدن این جور اشخاص ، کدورتی هر چند مختصر به دل راه دهد  ، ولی باز با خودش می گوی شاید این بار حرف جدیدی و یا سخنی نو داشته باشد .

خلاصه ما هم با این دست دلایل حاضر شدیم در یک عصر بهاری مشهد از خواب  و خوراکمان بزنیم و دیداری کنیم و اگگر مجالی بود و شعوری جوابی هر چند ناقص ، از نماینده جریان حاکم بگیریم.

قرار بر این بود مراسم ساعت 15 شروع شود و چندان دشوار نبود که سالن اجتماعات 500 نفری به سرعت پر و شلوغ شود لذا رفتن قبل از موعد عاقلانه به نظر می رسید . ساعت 14:20 بود که جلوی درب اصلی سالن حاضر شده بودیم .

جالب بود که برخی دانشجویان انگار تازه متولد شده بودند و طوری رفتار می کردند که انگار مراد دل و معشوق جاویدشان آمده ، از انواع گعده و دورهم نشینی  گرفته تا انواع دستمال و تابلو نوشته رد و بدل کردن ، هر کی نباشد فکر می کند انگاری آمده در یک تظاهراتی ؛ شورشی چیزی شرکت کنند. ناسلامتی من تازه وارد بودیم در این دانشگاه و گذاشتم این کارهایشان را به به نیت که یحتمل این مرسوم این محفل و رسم این جماعت است.

نا گفته نماند که ازدحام همچنان در حال افزایش بود و ما همچنان در پشت در منتظر ، از کیفیت بد انتظالمات زبان من به شخصه که قاصر است و خوانندگان محترم خود به حقیر حق می دهند که از این باب چیزی به میان نیاورم .

القصه حدود ساعت 15:30 بود که ما را به منت و التماس جای دادند و ما هم تنمها مجلس سالن رو یک وجبی عارفان عارف و هیئت وابسته دیدیم.

از نکات جالب و سوال برانگیز این مراسم حضور تمامی اعضای خانواده آقای عارف بود که واقعا به شخصه درمانده ام که ایشان چگونه حاضر شدند همسر و فرزندان خویش را به این چنین محفلی آن هم به این نحو بیاورند و گذشته از این آخر که چه بشود ؟ بگذریم می گذاریم به حساب ترویج سبک زندگی و افزایش جمعیت آخر کمتر استادی پیدا می شود که چهار فرزند داشته باشد ...

عارف صحبت می کند و دانشجو  و دانشجو نما شعار می دهد ، جالب بود اگر از انها می پرسیدی الان چرا شعار می دهید دلیلی نداشتند و تنها به این خاطر که دیگر دولت آقای ..... نیست و دولت آقای ..... است دوست دارند هرکاری بکنند . اصلا  دوست دارند هنوز اسم آسمانی امام شهیدمان را  به زور در کنار اسم مرادشان بیاورند ، آخر مگر می شود اجتماع نقیضین ؟

نیازی به توضیح ندارد اینکه انها هنوز به دنبال دمیدن در ساز شکسته ی  انتخابات 88 بودند و آزادی کسانی را دم می زدند که حاضر بودند آنها یک جا به فروش برسانند. آخر فرهنگ یک جوان شیعی در غرب حسابی خریدار دارد ....

جالب بود به نظرم سرجمع به زور می شدیم 30 فر و انها بودند 500 نفر ولی عجیب بود مقابله ما. این را می شود از چهره ی برگزار کنندگان به خوبی فهمید که چقدر دوست داشتن ما نبودیم ، اخر مگر می تواسنتد حرفی سخنی بزنند و ما هیچ نگوییم. مگر می شود دم از آزادی سرانی بزنند که کشور ، مردم و رهبرم را چندین ماه خون به جگر کرده باشند و هیچ توبیخ و قضاوتی درموردشان نشود.

 نه دوستان من ما بیداریم آخر بیدار بودن را از مادر شهیده مان به خوبی آموخته ایم ...

السلام علیک یا فاطمه الزهرا ایها الشهیدة المظلومة

۳ نظر
گمـ ـنام