روی سنگ قبرم بنویسید که او هم مثل رهبرش انقلابی بود...

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبهه» ثبت شده است

یه نصفه لیوان آب ...

ته صف بودم. به من آب نرسید.
بغل دستی‌ام لیوان آب را داد دستم. گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفش را تو بخور
فرداش شوخی شوخی به بچه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید؛...
دیروز نصف لیوانش را به من داد.
یکی گفت: لیوان‌ها همه‌اش نصفه بود. . . .

۱ نظر
گمـ ـنام

معبر + دانلود

روایتی متفاوت از پیاده‌روی میلیونی اربعین

مستند معبر

 

«معبر» روایت تازه و متفاوتی از پیاده روی اربعین حسینی است، از نگاه هشت سال دفاع مقدس و از زاویه‌ای تازه، که منجر به کشف پیوند عمیقی میان این دو حادثه بزرگ در قرن اخیر شده است.

در شیوۀ متفاوتی که کارگردان برای روایت این مستند انتخاب کرده، ظرفیت جدیدی برای بیان بسیاری از ناگفته‌ها درباره «بزرگترین اجتماع جهان» و «حماسۀ بزرگ دفاع مقدس» پدید آمده و نمای جدیدی از هر دو حادثه خلق می‌شود تا مخاطب را به درک لایه های عمیق‌تری از هر دو حادثه برساند.

از جملۀ دیگر جذابیت‌های این مستند:

  • سخنان سید حسن نصرالله در مورد پیاده‌روی اربعین،
  • گفتگو با جوانانی از «استرالیا، آمریکا و کانادا» که در این پیاده‌روی شرکت کرده‌اند،
  • تصاویر کمتر دیده شده از دفاع مقدس

 

تیزر معبر(مدت زمان: 1 دقیقه 30 ثانیه):

فیلم | مستند معبر مدت زمان: 00:31:03

۱ نظر
گمـ ـنام

شلمچه ....

بوی جنون جنوب می آید...

آه جبهه کو برادر های من....


به یاد شلمچه و غروب پر خونش.

۰ نظر
گمـ ـنام

همه اش بود 16 سالش ...

داشتیم از فاو برمی‌گشتیم سمت خودمان، که قایق خراب شد.

قایق دوم ایستاد که ما قایقمان را به آن ببندیم.

یکدفعه هواپیماهای عراقی آمدند. 

همه شروع کردند به داد زدن و یا مهدی و یا حسین گفتن. 

چند نفر هم پریدند توی آب، یک نفر ولی می‌خندید. 


سرش داد زدم که الان چه وقت خندیدن است. گفت:

خوب اگر قرار است شهید بشوم چرا با عز و جز و ناراحتی؟! 

شانزده سالش بیشتر نبود.

۱ نظر
گمـ ـنام

عبور از خود

برای رد شدن از سیم خاردار باید یک نفر روی سیم خاردار میخوابید تا بقیه از روش رد بشن
داوطلب زیاد بود قرعه انداختند افتاد بنام یک جوان همه اعتراض کردند الا یک پیرمرد!
گفت چکار دارید بنامش افتاده دیگه عجب پیرمرد سنگدلی!
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوان
جوان بدون درنگ خودش رو انداخت روی سیم خاردار در دلها غوغائی شد!
بچه ها گریان و با اکراه شروع کردند به رد شدن از روی بدن جوان همه رفتند الا پیرمرد!
گفتند بیا!
گفت: نه شما برید من باید بدن پسرم رو ببرم برای مادرش. مادرش منتظره!

۵ نظر
گمـ ـنام

قوطی خالی ما پُر ؟!!


شهید حسین خرازی نقل می کرد: ﻭﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ.

ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.

ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...

۲ نظر
گمـ ـنام

ماجرای جالب ازدواج سردار قاسمی

۲ نظر
گمـ ـنام

منی که پدر ندیده ام ...

خیلی دلش می خواست که تنها فرزندش رو قبل از شهادت ببینه و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می کرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش به میان اومد آروزهایش رو فرمواش کرد و آماده اعزام شد.
وقت خداحافظی که رسید، آنقدر سفارش فرزندمان را کرد که مراقبش باشم تا سربازی از سربازان امام زمان(عج) باشد. از جبهه هم که نامه داد همین ها را مجدد تکرار کرد.
هنوز نامه اش را کامل نخوانده بودم که اشک هایم از خبر عروجش رو صفحه کاغذ جاری شد.
اول خرداد 1361، یعنی دقیقا یک سال بعد از عقدمان در محضر حضرت امام(ره) عروج کرد و درست دو ماه بعد، نامش در شناسنامه دختر دردانه اش به ثبت رسید، دردانه ای که هنوز هم زمزمه می کند: « من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم...»
به نقل از همسر شهید جلال ذوالقدر


و حال سوال اینجاست .... ما چه کرده ایم ؟!!

۳ نظر
گمـ ـنام

همت همت مجنون

همت ... همت...  مجنون...

حاجی صدای منو میشنوی ؟!! 

همت ... همت...  مجنون...

مجنون جان به گوشم..... تصویرتون رو هم دارم .... جانم مجنون ...

حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر 

محاصره تنگ تر شده ... حجای اینجا پر از خرچنگ شده همت... بچه ها دارن کم میارن حاجی ...

اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی....

خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند .... دیگه صبح و شبی نداره حمله کردنشون ... همت داریم دور میشیم .....همت منور ها رو بزن حاجی ..

همت دارن، مدام شیمیایی می زنن ... دیگه دورترین روستا ها رو هم حاجی زدن ... حاجی ... حاجی....

حاجی هرچی میگیم دیگه انگار نه انگار .... هیشکی دیگه ماسک نمیزنه .... 

حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا شیمیایی نشین ... 

ولی کو اخوی گوش شنوا...

حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه و آبجیامون وضعیتشون داغون ...

کمک می خوایم حاجی .......

به بچه های اونجا بگو کمک برسونند

داری صدا رو.......

همت همت مجنون......

حاجی دیگه زاغه مهمات هامون رو دارن میزنن ... دیگه حرم امام رضا هم که میریم بوی غربت میاد ... حاجی .... اگه تورو به حق چادر خاکی مادر .... بفرست .... ما بی شما از بین میریم ....

همت ..همت .... همت....

۳ نظر
گمـ ـنام

کانال

ر

آن دم که بنویسم "کانال " ؛ هرکس به جوری می خواند این کلمه را 

یکی از تلویزیون میگوید و فیلم ها وخلاصه در ذهنش کانال می شود شبکه ، باز خدا رو شکر که شبکه هایش باشد ایرانی .

تابستان است و گروهی هم کانال را کلا در کولر محدود میدانند . اصلا مگر کولر بی کانال معنایی دارد ، مگر ؟!!

از سوئز وکانالش هم گروهی غافل نیستند ، یاد مصر و عربستان و دریای سرخ ، آخر ارتباط شرق و غرب است این کانال ... کانال میشود راه رسیدن به غرب در ذهنشان .

اما .... الان که تابستان است و فصل عطش ، معنایش برای همه این نیست .

برایشان کانال می شود "حنظله " میشود "کمیل" .... می شود دود و درد .

اصلا اینها ،منظورم کانال رفته ها رو میگویم ؛  لغات در ذهنشان جور دیگری معنا گرفته به خودش . 

خدا کند که یادم نرود که کمیل کجاست ... اصلا کانال می شود کمیل ...

اما من کجا و ابراهیم کجا ....

اصلا کانال می شود راه آسمانی شدن از زمین .  

۲ نظر
گمـ ـنام