اگه تحملش رو ندارید ، نبینید ...
و سرانجام نشانمان (لوگو) طراحی شد . قبل از اینکه دوستان هنرمند و صاحب سخن در امر طراحی و گرفیک بر من مبتدی خرده گیرند باید عارض شوم که به شدت مشتاق شنیدن نظرات حضرات عالی شما عزیزتر از جانان هستم ، پس لطفا حقیر را از این امر دریغ مفرمایید .
برای مشاهده در اندازه ی بزرگتر اینجا کلیک نمایید .
و اما چرا این طرح ...
برایم شده محال ، اینکه بتونم بدون هیچ حجابی به تو برسم . تویی که تمام ملائک منتظر قدومت هستن و تو هم مستانه به سویشان میروی ، از شادمانی صورت پیداست که چقدر خرسندی از خودت ، آخر خودت را خوب فروختی . خدا هم خوب خرید ، و من در این معامله ی تو و خدا تنها حکم آن یخ فروش را دارم که از شوق گرم تر شدن هوا ، نفروختم و وقتی که به خود آمدم دیدم هم تمام شد و هم نفروختم .
آه که چقدر دوست داشتم من آن بودم ، آنی که تو را در آغوش گرفته ، به نظرم بوی سیب را خوب فهمیده است که چنان بوسه ای می زند بر صورتت
یا حسین .... این خودِ بی خودی را هم می خری ؟؟؟
شاید تا حالا این جمله ی شهید ابراهیم هادی رو چندین بار شنیده باشیم که میگه
"دارایی ات را اگــــر از دست دادی شهیــــــــد نمی شـــوی، با دست اگر دادی شهید خواهی شد."
اما یه سوال ، دارایی چیه ؟
چیزی جز تمام اون چیزی که بهش علاقه داری ؟... ، حالا میتونه مال و ثروت باشه یا اینکه جون و جسمت . مهم این نیستش که شما صندوق صدقه ی خونتون رو چن وقت یه بار خالی میکنین یا اینکه چقدر به فکر سایر مردم هستین ، مهم اینه که ببخشین ، تمام چیزی که دارین ببخشین ، حتی اگه تنها اناری دارین و فاطمه از شما درخواستش رو کرده به راحتی و بدون حتی تاملی در راه خدا بدین .
خداوندا خودت کاری کن بیش از این شرمنده ی بزرگ مظلوم عالم نباشیم ...
هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و حاج حسین، تنها. رفته بود یک تویوتا پیداکرده بود. آورده بود.
می خواست ما را ببرد تویش. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها. سنگین بودند، می افتادند.
دستشان را می گرفت می کشید، باز هم نمی شد. خسته شد.
رها کرد رفت روی زمین نشست.
زل زد به ما که زخمی افتاه بودیم روی زمین، زیر آفتاب داغ. دو نفر موتور سوار رد می شدند. دوید طرفشان.
گفت: " بابا ! من یه دست بیش تر ندارم. نمی تونم اینا رو جابه جا کنم. الان می میرن اینا. شما رو به خدا بیاین."
پشت تویوتا یکی یکی سرهامان را بلند می کرد، دست می کشید روی سرمان.
نگاه کن. صدامو می شنوی؟منم، حسین خرازی.
گریه می کرد.
در طول این سالها زجر زیادی کشیدم؛ بیمارستانها و شهرهای مختلف بستری میشدم؛ برخی جانبازان چشمهایشان را از دست دادند، اما جانباز اعصاب و روان قضیهای متفاوت دارد، چون معلوم نیست این حالتها چه زمانی به سراغاش میآید. حالتهای آنها فرق میکند.
اگر به نمونههایی از آن بخواهم اشاره کنم، آیا شما دیدهاید فردی که مادرش را خیلی دوست دارد، انگشت او را با دندان قطع کند؟! من این کار را کردم. به مادرم گفته بودند اگر تشنج کردم نگذارد دندانهایش قفل شود، یک شیءای بین دندانهایش بگذارید. مادرم وقتی در این موقعیت قرار گرفت، انگشت خود را بین دو فک من گذاشت، من هم انگشت او را قطع کردم. بعد از اینکه به حالت عادی برگشتم، انگشت را از دهانم بیرون آوردند و بعد بردند پیوند زدند.
شهادت را نه در جنگ، که در مبارزه می دهند.
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم!
غافل از این که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
نیازی به توضیحی نیست این آنچنان هویداست که خود گویایی هرآنچه نهانِ دلِ رنجورِ ماست ....
حتما ببینید ...
این پست را بعد از اینکه این مطالب رو خوندین بخونین ....
خدایا؛
صفحه شناسنامهام را اینگونه میخواهم.
آرزویش برای من گنهکار که عیب نیست...
هست؟
راه آسمان که بسته نیست...
هست؟
با توام ای من...
راه آسمانت را پیدا کن.
شاید؛
جایی همین نزدیکی...
اصلا ، ای من آلوده تو را چه به حسینی شدن ....
بازهم ، همانند هزاران تکرار گذشته .... برای حسینی شده باید از تو گذشت ای من ...
الهم الرزقنا توفیق الشهاده فی امر ظهور مولانا المهدی(عج) و توفیق الشفاعة الزهرا (س) فی یوم الحساب
و به راستی بهشتی شدن و هم نشین مولایمان حسین ، شدن چه آسان است ؛
تنها خرجش چند کلیک (جنابان فارسی دان به فکر یک لغت معادلش باشید لطفا ...) است .
با آن می توانی فتنه ها را برملا کنی ، حیدر ها را تنها و غریب نگذاری و ندای حسین ها را نیز لبیک گویی.
کلا آسان است آسمانی شدن اما ...
اما جهنمی شدن و هم کلام یزیدیان و ملحدان شدن ، از آن خیلی آسان تر است....
خداوندا .... اگر مولایمان علی می گفت "قو علی خدمتک علی جوارحی ... " ما هم به پیروی از او می گوییم که "بارالها .... نشود کاری کنم که تو از نظاره کردنش ناخرسند گردی و با اندامی که تو بهشان متنعممان کرده ای گناهی کنیم هرچند کلیکی ... خودت کاری کن که خرسندت کنیم همانند حسین در کربلا .... "
اصلا چرا اینقدر تکلف ......
خدایا حسینیمان کن ... از همین الآن