روی سنگ قبرم بنویسید که او هم مثل رهبرش انقلابی بود...

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

منی که پدر ندیده ام ...

خیلی دلش می خواست که تنها فرزندش رو قبل از شهادت ببینه و برای دیدن و بوییدنش لحظه شماری می کرد. اما وقتی پای ناموس و شرف ملتش به میان اومد آروزهایش رو فرمواش کرد و آماده اعزام شد.
وقت خداحافظی که رسید، آنقدر سفارش فرزندمان را کرد که مراقبش باشم تا سربازی از سربازان امام زمان(عج) باشد. از جبهه هم که نامه داد همین ها را مجدد تکرار کرد.
هنوز نامه اش را کامل نخوانده بودم که اشک هایم از خبر عروجش رو صفحه کاغذ جاری شد.
اول خرداد 1361، یعنی دقیقا یک سال بعد از عقدمان در محضر حضرت امام(ره) عروج کرد و درست دو ماه بعد، نامش در شناسنامه دختر دردانه اش به ثبت رسید، دردانه ای که هنوز هم زمزمه می کند: « من فرزند شهیدم، روی پدر ندیدم...»
به نقل از همسر شهید جلال ذوالقدر


و حال سوال اینجاست .... ما چه کرده ایم ؟!!

۳ نظر
گمـ ـنام

کانال

ر

آن دم که بنویسم "کانال " ؛ هرکس به جوری می خواند این کلمه را 

یکی از تلویزیون میگوید و فیلم ها وخلاصه در ذهنش کانال می شود شبکه ، باز خدا رو شکر که شبکه هایش باشد ایرانی .

تابستان است و گروهی هم کانال را کلا در کولر محدود میدانند . اصلا مگر کولر بی کانال معنایی دارد ، مگر ؟!!

از سوئز وکانالش هم گروهی غافل نیستند ، یاد مصر و عربستان و دریای سرخ ، آخر ارتباط شرق و غرب است این کانال ... کانال میشود راه رسیدن به غرب در ذهنشان .

اما .... الان که تابستان است و فصل عطش ، معنایش برای همه این نیست .

برایشان کانال می شود "حنظله " میشود "کمیل" .... می شود دود و درد .

اصلا اینها ،منظورم کانال رفته ها رو میگویم ؛  لغات در ذهنشان جور دیگری معنا گرفته به خودش . 

خدا کند که یادم نرود که کمیل کجاست ... اصلا کانال می شود کمیل ...

اما من کجا و ابراهیم کجا ....

اصلا کانال می شود راه آسمانی شدن از زمین .  

۲ نظر
گمـ ـنام

خودم را طی می کشم ...

در یک مصاحبه مطبوعاتی /شهید لاجوردی/ چند ساعت توانست 
به تمام سؤالات خبرنگاران داخلی و خارجی پاسخ دهد.
بعد از مصاحبه دیدیم که ایشان خسته بودند و رفتند؛

دوستان دنبال ایشان گشتند که یکی از افراد گفت: 
▬▐آقای لاجوردی در طبقه بالا زمین را تِی می‌کشند و تمیز می‌کنند▌▬

 به ایشان گفتیم: مگر شما خسته نبودید؟ 
 گفتند: چرا
 گفتیم: مصاحبه چطور بود؟
 گفتند: عالی بود،
و من بعد از آن احساس کردم باید بیایم و یک خودسازی داشته باشم، 
من اینجا زمین را تِی نمی‌کشم 【آن غرور و منیت نفسانی‌ام را تِی می‌کشم.】


و حال ماییم که از شهدت تنها اسمش را دانسته ایم .... به راستی که آنان هفت شهر عشق را پیمودند و ما اندر خم یک کوچه ایم ....

۴ نظر
گمـ ـنام

من ، نه !!! تو ...

ته صف بودم. به من آب نرسید.

بغل دستی‌ام لیوان آب را داد دستم.

گفت: من زیاد تشنه نیستم. نصفش را تو بخور

فرداش شوخی شوخی به بچه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید؛...

دیروز نصف لیوانش را به من داد.

یکی گفت: لیوان‌ها همه‌اش نصفه بود. . . .

۳ نظر
گمـ ـنام

میشه دعا کنی شهید شم ...

وقتی به برخی از دوستان که میگم "مومن دعا کن تا شهید شیم "

رو میکنه به من میگه " اهکی....داداش یه سر به تقویم زدی ؟ الان یه 25 سالی هست که دیگه جنگی نیست ... "

منم که میدونم به این حرفا نیست توجوابش میگم

" حالا شما دعا کن .شاید این دفعه به حرف گربه سیاهه بارون اومد.." .

با یه خنده زورکی بحث رو ترک میکنم. اما نمیدونم شاید من و امثال به خواب هم نتونیم ببینیم که بشیم مثل احمدی روشن ها یا تهرانی مقدم ها ولی....

اصلا بزارین خلاصه بگم 

آقا تولد عممونه . بله ، عمه همه ی ما دلسوخته های اهل بیت. اینم به خاطر این عید این حدیث رو میذارم تا جگر شما هم جلا بیاد .

واقعا اونایی که مثل بعضی دوستای من پوزخند میزنین وقتی همچین درخواشتی ازتون میشه . منظور ما از شهادت که فقط با گلوله مردن نیست. منظور ما اینه که تا آخرین نفس قرار دلمون باشه یا حسین ....

گرفتین مطلب رو ؟ صدا میاد ....

  ? can you understand farsi 

خنده


حضرت معصومه (سلام الله علیها):
هر کس با محبت محمد(ص) و خاندانش بمیرد، شهید از دنیا رفته است.

۵ نظر
گمـ ـنام

ما هم بسازیم ...

«چیزی که من همیشه در زندان انفرادی با خودم می گفتم این بود که رجایی، همه اش نباید دیگران سرنوشت باشند و تو آنها را بخوانی. یکبار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند.»

شهید محمدعلی رجایی

۱ نظر
گمـ ـنام

خودِ بی خودی

برایم شده محال ، اینکه بتونم بدون هیچ حجابی به تو برسم . تویی که تمام ملائک منتظر قدومت هستن و تو هم مستانه به سویشان میروی ، از شادمانی صورت پیداست که چقدر خرسندی از خودت ، آخر خودت را خوب فروختی . خدا هم خوب خرید ، و من در این معامله ی تو و خدا تنها حکم آن یخ فروش را دارم که از شوق گرم تر شدن هوا ، نفروختم و وقتی که به خود آمدم دیدم هم تمام  شد و هم نفروختم .

آه که چقدر دوست داشتم من آن بودم ، آنی که تو را در آغوش گرفته ، به نظرم بوی سیب را خوب فهمیده است که چنان بوسه ای می زند بر صورتت 

یا حسین .... این خودِ بی خودی  را هم می خری ؟؟؟

۷ نظر
گمـ ـنام

از "از" تا "با"

شاید تا حالا این جمله ی شهید ابراهیم هادی رو چندین بار شنیده باشیم که میگه

"دارایی ات را اگــــر از دست دادی شهیــــــــد نمی شـــوی، با دست اگر دادی شهید خواهی شد."

اما یه سوال ، دارایی چیه ؟ 

چیزی جز تمام اون چیزی که بهش علاقه داری ؟... ، حالا میتونه مال و ثروت باشه یا اینکه جون و جسمت . مهم این نیستش که شما صندوق صدقه ی خونتون رو چن وقت یه بار خالی میکنین یا اینکه چقدر به فکر سایر مردم هستین ، مهم اینه که ببخشین ، تمام چیزی که دارین ببخشین ، حتی اگه تنها اناری دارین و فاطمه از شما درخواستش رو کرده به راحتی و بدون حتی تاملی در راه خدا بدین . 

خداوندا خودت کاری کن بیش از این شرمنده ی بزرگ مظلوم عالم نباشیم ...

۸ نظر
گمـ ـنام

صدامو می شنوی ...

هواپیما که رفت، چند نفر بی هوش ماندند و من که ترکش توی پایم خورده بود و حاج حسین، تنها. رفته بود یک تویوتا پیداکرده بود. آورده بود. 
می خواست ما را ببرد تویش. هی دست می انداخت زیر بدن بچه ها. سنگین بودند، می افتادند.
دستشان را می گرفت می کشید، باز هم نمی شد. خسته شد. 
رها کرد رفت روی زمین نشست. 
زل زد به ما که زخمی افتاه بودیم روی زمین، زیر آفتاب داغ. دو نفر موتور سوار رد می شدند. دوید طرفشان. 
گفت: " بابا ! من یه دست بیش تر ندارم. نمی تونم اینا رو جابه جا کنم. الان می میرن اینا. شما رو به خدا بیاین." 
پشت تویوتا یکی یکی سرهامان را بلند می کرد، دست می کشید روی سرمان. 
نگاه کن. صدامو می شنوی؟منم، حسین خرازی. 
گریه می کرد.

۲ نظر
گمـ ـنام

انگشت مادرم را قطع کردم ...

در طول این سال‌ها زجر زیادی کشیدم؛ بیمارستان‌ها و شهرهای مختلف بستری می‌شدم؛ برخی جانبازان چشم‌هایشان را از دست دادند، اما جانباز اعصاب و روان قضیه‌ای متفاوت دارد، چون معلوم نیست این حالت‌ها چه زمانی به سراغ‌اش می‌آید. حالت‌های آنها فرق می‌کند.

اگر به نمونه‌‌هایی از آن بخواهم اشاره کنم، آیا شما دیده‌اید فردی که مادرش را خیلی دوست دارد، انگشت او را با دندان قطع کند؟! من این کار را کردم. به مادرم گفته بودند اگر تشنج کردم نگذارد دندان‌هایش قفل شود، یک شیء‌ای بین دندان‌هایش بگذارید. مادرم وقتی در این موقعیت قرار گرفت، انگشت خود را بین دو فک من گذاشت، من هم انگشت او را قطع کردم. بعد از اینکه به حالت عادی برگشتم، انگشت را از دهانم بیرون آوردند و بعد بردند پیوند زدند.

۱ نظر
گمـ ـنام